تحلیل های اخیر اتاق فکر های آمریکا از جمله موسسه علم و امنیت بین الملل (ISIS) بر این باورند که آمریکا به گونه ای برای بقای خود به ایجاد جنگ با سایر کشورها معتاد شده است.
گزارشهای منتشره نشان میدهد ارزیابی امنیتی آمریکا این است که در حال حاضر با حداقل 51 کشور جهان در حال جنگ خاکستری است. بدین شکل که وارد فاز مقابله شبه تروریستی شده است. این رویکرد که ناشی از یک ضعف استراتژیک در پنتاگون و سازمان های مختلف اطلاعاتی این کشور است، به معنای تربیت افراد به عنوان عامل اجرایی در کشورهای هدف برای ایجاد تغییرات است. دامنه این تغییرات نیز از اقدامات نرم همچون انقلاب های رنگین و نافرمانی های مدنی تا نیمه سخت از جمله ترور و بمب گذاری است.
اقدامات اخیر برخوردی امریکا در مقابل ایران نیز در همین راستا ارزیابی می شود. در سال جاری طی دومرحله وزارت اطلاعات ایران رسما کشف شبکه جاسوسی آمریکا را اعلام کرد که در مرحله اول 30 نفر و در مرحله دوم 12 نفر دستگیر شدند که موجب واکنش آمریکا و ابراز تاسف های شدیدی در قبال عملکرد سیآیای شد.
بر اساس شواهد بهدست آمده، دامنه این کشف ها به حدی است که حتی سرشاخه های نیروهای وابسته به آمریکا در کشورهای دیگر نیز مشخص شده است و این نگرانی آمریکا را برای در میان گذاشتن اطلاعات توسط ایران با کشورهای دیگر و در نتیجه لو رفتن حجم بیشتری از جاسوسان، بیشتر کرده است.
طی مقاله مفصلی که در فارین پالسی با عنوان "آیا آمریکا معتاد به جنگ شده است؟ پنج دلیل عمده برای اینکه چرا ما به جنگ های احمقانه ادامه می دهیم؟" چاپ شده است، ضمن اشاره به این دلایل ارزیابی های واقعی از منطقه را نیز برای قضاوت ارائه خواهیم کرد.
1. "چون ما می توانیم". واضح ترین دلیل برای اینکه ایالات متحده را به انجام این اقدامات وا می دارد، این واقعیت است که نیروهای نظامی قدرتمند قابل ملاحظه ای، به ویژه هنگامی که در برابر یک قدرت کوچک مانند لیبی قرار بگیرد دارد. نویسنده مطلب استفن والت می نویسد: زمانی که شما صدها هواپیما، بمب های هوشمند و موشک های کروز در اختیار دارید، تمام جهان مانند یک مجموعه هدف به نظر می رسد. بنابراین زمانی که برخی از مشکلات موجب ناراحتی شما در جایی از جهان شد، سخت است که در برابر وسوسه "کاری انجام بده" مقاومت کنید.
اگر این جملات را به عنوان یک ایدئولوژی حاکم برتفکر نظامی آمریکا قلمداد کنیم متوجه می شویم ساده ترین دلیل برای دخالت در سراسر جهان و کشتار مردم این است که به همه چیز به عنوان یک هدف نگاه می کنند. این عبارت معروف "do something" به صورت مکرر در فیلم های هالیوودی و سریالهای با موضوعات امنیتی همچون 24 نیز تکرار می شود.
در بسیاری از جلسات کنگره آمریکا نیز اعضا برای متقاعد کردن یکدیگر برای همراهی این لفظ را استفاده می کنند. اینکه آمریکا ابرقدرت است و در هر موردی بالاخره باید کاری انجام دهد واقعیت تلخی است که نگاه استعماری را یادآور می شود. در ادامه توضیح خواهیم داد که این نگاه فاصله معناداری را میان حاکمیت و مردم ایجاد کرده است.
2. "آمریکا هیچ دشمن جدی ای ندارد". والت می نویسد: عاملی که به ایالات متحده اجازه به راه انداختن جنگ های اختیاری را داده است، این واقعیت است که پس از پایان جنگ سرد این کشور موقعیت قابل ملاحظه ای بدست آورده و اکنون در منطقه امنی به سرمی برد. در نیمکره غربی هیچ قدرت بزرگی وجود ندارد و هیچ رقیبی نیز در هیچ جا نداریم (البته چین ممکن است تبدیل به یک رقیب همکار شود اگر همینطور قدرتمان را ابلهانه هدر دهیم)
این نکته را باید مد نظر داشت که تعبیر آمریکا از رقیب ناشی از همان نکته گفته شده در عامل اول یعنی تکبر ناشی از داشتن سلاح های انبوه و قدرت نظامی است. این مقایسه که تنها بودجه نظامی آمریکا برابر با کل بودجه روسیه است، به ما کمک می کند تا منظور آنها را از رقیب متوجه شویم.
واقعیت های جهان نیز نشان می دهد که کشورهای بلوک شرق و آمریکای لاتین نیز مایل به درگیری با آمریکا در فاز نظامی نیستند و بدین منظور با بسیاری از اقدامات آمریکا در مجامع جهانی همراه می شوند. چین و روسیه اختلافات راهبردی با آمریکا دارند و ایالات متحده نیز به خوبی این مسئله را درک کرده است که به نحوی باید در دراز مدت تکلیف خود را با آنها روشن کند.
چین قدرت اقتصادی عظیمی است که با توجه به بحران های دلار و یورو جای خود را در اقتصاد جهانی بیشتر باز کرده و صد البته ارتش میلیونی ای نیز با تکیه بر جمعیت خود داراست. نکته دیگر که باید به نویسنده یادآور شد، این است که امروزه جنگ ها از شکل سنتی خود خارج شده اند و راهبردهای دفاع نامتقارن تبدیل به دکترین نظامی بسیاری از کشورها شده است.
با این حساب ایران به تنهایی نیز یک قدرت نظامی در منطقه محسوب می شود و یک مثال نقض برای این ادعاست. چه اینکه اگر این احتمال برای آمریکا مسجل بود که توان حمله به ایران با حداقل هزینه را دارد احتمالا در انجام آن تردید نمی کرد.
3. "نیروهای داوطلب". والت عامل سوم در ماجراجویی های آمریکا را نیروهای داوطلب می داند. با محدود کردن خدمات نظامی تنها به آن دسته از کسانی که داوطلب هستند، گروه های مخالف جنگ را نیز شامل خواهد شد. –بدین معنا که آنان دیگر توان انتقاد از میلیتاریزم آمریکا را در حالی که همه داوطلب انجام آن هستند نخواهند داشت- . نویسنده در ادامه می گوید هرچند بوش و اوباما راحت تر بودند برای ادامه جنگ در عراق و افغانستان اگر این (تامین نیرو) با اجبار برای اعزام و ثبت نام همراه بود اما مسئله اینجاست که آیا پسران و دختران بانکداران وال استریت نیز حاضر به پذیرش اجبار و ثبت نام برای اعزام به جنگ هستند؟ من شک دارم!
این موضوع یکی از چالش های همیشگی آمریکا بوده است. حضور تعداد زیادی از کهنه سربازان آمریکا و نیروهای سرخورده از نبرد عراق و افغانستان در میان معترضان موسوم به "وال استریت را اشغال کن" شاهد عینی ماست.
به نظر می رسد این دلیل بیشتر یک ادعا در دست سیاستمداران است تا واقعیت موجود برای حضور نظامی آمریکا در جهان. مایکل مور در مستند فارنهایت11/9 بخشی از این ارتش داوطلبانه را که عمدتا از خانواده های فقیر و سیاه پوست هستند را به تصویر کشید که در آن دستمزد حداقلی و فرار از مشکلات جامعه همچون بیکاری و گرفتار شدن در گروه های مافیایی را ازجمله انگیزه های داوطلب شدن جوانان در ارتش آمریکا می دانست.
4. "حماقت نهادینه شده". چهارمین دلیلی که والت برای دخالت آمریکا در سراسر جهان بیان می کند، این حقیقت است که سیاست خارجی مبتنی بر همان تحجر است که "باید کاری انجام دهیم". تفکر سیاست خارجی در واشنگتن توسط نئومحافظه کاران (کسانی که به صورت آشکار اعلام می کنند ما باید آزادی را صادر کنیم و علاقه ای به دیدن جنگ ندارند) یا مداخله گران لیبرال که به همان اندازه در مورد استفاده از قدرت نظامی برای حل مسائل مشتاقند درقالب پوشش های چندجانبه مهندسی می شود.
ایالات متحده هنوز فکر می کند که کشوری نفوذناپذیر است و آنها قادرند مشکلات جهان را به راحتی حل مشکلات داخلیشان حل کنند. بحران بانکی اخیر، مطالبات مردم در خصوص حل معضل بیکاری، بهداشت، آموزش و مسکن بیانگر این است که این نظام صرفاً در حد ادعا و تبلیغات توانسته پاسخگوی جهان باشد.
وجود بیش از 40 هزار چادرنشین در امریکا که قادر به تامین مسکن برای خود و خانواده شان نیستند، حقیقت تلخی است که این روزها شهرداران و پلیس آمریکا دیرهنگام متوجه آن شده اند. و البته برخورد های سخت و خشن این احتمال را نیز تقویت می کند که شاید هنوز هم متوجه مطالبات حداقلی مردم خود نیستند و تصور می کنند با پاک کردن صورت مسئله، توانسته اند آن را حل کنند.
چه بخواهیم یا نخواهیم آمریکا این روزها درگیر "حماقت" است. با اختصاص یک دهم از بودجه نظامی پنتاگون کلیه نیازهای اقتصادی معترضان قابل حل شدن است. اما به نظر نمی رسد سناتورها و بانکداران خیابان وال استریت متوجه راه حل های ساده باشند و ترجیح می دهند با هزینه های گزافی سعی در انحراف و تبلیغ بر علیه جنبش خودجوش مردمی کنند تا نهایتا کماکان آمریکا را ابرقدرت جلوه دهند.
5. "(اختیاراتی که) کنگره تحویل داده است". قدرت اعلام جنگ مطابق قوانین به کنگره واگذار شده است، نه به رئیس جمهور، اما این قدرت از زمان جنگ جهانی دوم توسط دولت غصب شده. اگر چه قانون اساسی در این خصوص نمی تواند روشنتر عمل کند که روسای جمهور جدید چه محدودیتی درباره فرمان حمله نیروهای آمریکایی دارند، حداقل سعی کنند کنگره را نسبت به آنچه مخفیانه قرار است انجام شود، توجیه کنند. در عمل سیستم "کنترل و توازن" که در قانون اساسی مندرج شده به سادگی نقض می شود و استفاده از قدرت نظامی آمریکا فقط در انحصار رئیس جمهور و تعداد انگشت شماری از مشاوران بلندپایه قرار گرفته است.
این قانون، این مفهوم را دارد که افکار عمومی و نمایندگان مردم هیچ اختیار و تصمیمی درمورد وقوع یک جنگ ندارند و این اختیارات قاعدتا توسط جریان های خاصی صورت می گیرد که این جریان ها پنهان نیز نیستند. لابی آیپک یکی از بزرگترین حامیان روسای جمهور امریکا بوده و هر ساله در کنفرانس خود هشدارهایی را به برخی کشورها می دهد و در همان سال، امریکا سیاست های نظامی و یا اقدامات تروریستی خود را نسبت به آنها اعمال می کند. جالب است یکی از نمادهایی که این روزها معترضان در وال استریت در حال آتش زدن هستند و به آن اشاره می کنند، نمادهای فراماسونری و صهیونیسم است.
شاید بتوان دلایل دیگری را نیز که به ذهن نویسنده نرسیده در اعتیاد آمریکا به جنگ بیان کرد که از مهمترین آنها گردش مالی کارخانه های اسلحه سازی، نفوذ راست مسیحی موسوم به اوانجلیست ها و در کل، بقای یک سیستم مبتنی بر لیبرال دموکراسی است. این دلایل نیز هر کدام در جای خود قابل تامل هستند.
امریکا با ایجاد هراس از یک کشور در هر منطقه ای، کشورهای اطراف را وادار به خریدهای کلان تسلیحاتی می کند. این نمونه در مورد قراردادهای خرید هواپیماهای جنگنده و موشک توسط سعودی و امارات قابل ذکر است.
در نهایت آنچه به شکل واقعی قابل پیش بینی است، این است که آمریکا باید این روزها هزینه های زیادی برای اقداماتی که در گذشته انجام داده بپردازد. درگیر شدن مردم بیش از 150 شهر بزرگ در داخل آمریکا با سیاست های دولت از درون و تنفر مردم کشورهای پاکستان، افغانستان، عراق و در کل خاورمیانه نیز هزینه هایی را برای این ترک اعتیاد به ایالات متحده تحمیل خواهد کرد.
نظر بدهید |